بهراد منبهراد من، تا این لحظه: 12 سال و 22 روز سن داره

♥بهراد بهترین هدیه ی خدا♥

دندون پزشکی من...

سلام به عزیز دل مامان که این روزا شیرین زبونی هاش داره بیشتر و بیشتر میشه آخه پسر من در 26ماهگی برام به تنهایی شعر می خونه و انقدر بامزه این کارو می کنی که دلم می خواد محکم فشارت بدم و ببـــــــــــــوسمت البته این حس همه ی اطرافیان .... یه کار بامزه ای که این روزا انجام میدی ادای این سریال سورو رو در میاری و عاشق این سریالی و وقتی شروع میشه کلی کیف می کنی و منو صدا می کنی میگی" مامانی سورو "و بعد تموم شدن سریال هم تو اون حال و هوا باقی می مونی و میگی " من سورو ام " برای همینم بابائی یه روز با دوتا شمشیر اومد خونه و ما هم کلی خندیدیم برای این کارش و از اون روز به بعد ما توی خونه 2تا سورو داریم و هر روز با هم کلی با...
26 خرداد 1393

یه صبح قشنگ با یکی یه دونم...

سلام به پسر خوشگل خودم و دوستای گلم که دوست دارن ما زود به زود آپ کنیم اینم عکس های یه صبح عالی با بهراد جووووووووووون که عاشق سیب زمینی سرخ شده است و کلا صبحانه نون و پنیر یا کره و خامه و مربا دوست نداره و همش دوست داره تو این وعده شامی کتلت سیبزمینی سرخ شده یا تخم مرغ بخوره همراه با یه چیز سرد حالا می تونه شیر سرد یا آب میوه یا شربت باشه..... امروز صبح میگم بهرادی تخم مرغ می خوری میگی( نه مامانی" سی زمینی" )اینم یکی از صبحانه های مفصل بهراد جـــــــــــــــــــــــــــــون:   ...
20 خرداد 1393

تولد خاله بهار و سینا جون

        آرام بخوان چون آهسته نوشتم ، بی پروا بخوان چون از خود نوشتم ، نزدیک کسی نخوان چون تنها نوشتم و از دل بخوان چون با دل نوشتم دوستت دارم وااااااااااای که هفته ها چه زود می گذره و ما ازش غافلیم و تا چشم به هم می زنیم یه روز دیگه و یه هفته ی دیگه و یه ماه دیگه گذشته و این هفته هم مثل هفته های دیگه به سرعت گذشت دوشنبه مامان اختر از مشهد اومد و ناهار اونجا بودیم 3شنبه بابائی مجید از ترکیه اومد ناهار اونجا بودیم چهارشنبه دوره فامیلی خونه دختر دائی راحله آمل دعوت بودیم پنجشنبه تولد خاله بهار و سینا بود و جمعه هم که خونه مامان اختر اینا بودیم و خلاصه سرمون خیلی شلوغ بود و کل...
10 خرداد 1393

Happy Fathers Day.

  باور کن ماه هاست زیباترین جملات را برای امروز کنارمی گذارم، اما امشب همه جملات را فراموش کرده ام، همینطور بی وزن و بی هوا آمدم بگویم .مردان زندگی من روزتان مبارک..............         ...
4 خرداد 1393

25ماهگی ماه من...

سلام به شیرمرد کوچولوی خودم که روز به روز داره آقاتر میشه و جیگرتر ...اول از همه با تاخیر 25ماهگیت مبارک عزیز دلم این روزا یه کمی سرم شلوغ بود و فرصت نکردم بیام و بنویسم و وقتایی هم که میام انقدر شیرین زبونی هات زیاد شده که نمی دونم کدومش رو برات بگم عزیـــــــــــــــــــــز دلم. از حرف زدنات بگم که قبلا با اصطلاحات خودت بیان می کردی ولی 2ماهی میشه که همه چیز رو می خوای درست عین خودش بیان کنی و بدون اشکال بگی و یه چیز خیلی با مزه که وقتی هر بار میگی کلی می خندیم صدا کردن بابائی که وقتی هر دوتا بابا مجیدها یه جا هستن به بابای خودت میگی مجید یا اینکه همه چیز رو می خوای سوالی بیان کنی مثلا میگی: وقتی پیشی می بینی میگی: pishiyeeeee? ...
1 خرداد 1393
1